کد مطلب:188789 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

کار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسان های كم ظرفیت و كوته اندیش، گمان می كنند كه لازمه ی زهد و تقوا، این است كه خرقه ای پشمینه بر دوش افكنده و زاویه ی خلوتی را انتخاب كنند و روی از خلق بگردانند تا به خدا نزدیك شوند!

اینان گمان می كنند كه تلاش برای تأمین معاش و كسب روزی، مخالف زهد و توكل است، و وظیفه ی انسان فقط ذكر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می باشد و روزی از هر جا كه باشد می رسد! ولی برنامه ی امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.



[ صفحه 212]



آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگی خدا، اهل كار و تلاش بوده اند، و از این كه دیگران روزی آن ها را تأمین كنند و خرج زندگی ایشان را بپردازند، به شدت بیزار بوده اند.

محمد بن منكدر یكی از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است كه همانند طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عده ای دیگر، دارای گرایش های صوفیانه بوده است. او خود نقل می كند:

در یكی از روزهای گرم تابستان، از مدینه به سمت یكی از نواحی آن، خارج شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (ع) را ملاقات كردم كه با بدنی فربه و با كمك دو نفر از خدمتكارانش مشغول كار و رسیدگی به امور زندگی است. با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمی، به فكر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه كنم.

به آن حضرت نزدیك شدم و سلام كردم.

او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.

فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:

خداوند، كارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فكر دنیا و طلب مال باشد! به راستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه خواهید كرد!

امام باقر (ع)، دست از دست خدمتكاران برگرفت و ایستاد و فرمود:

به خدا سوگند! اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، به حق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است. این تلاش من خود اطاعت از خدا است؛ زیرا با همین كارها است كه خود را از تو و دیگر مردم بی نیاز می سازم (تا دست حاجت و تمنا به كسی دراز نكنم).

من زمانی از خدا بیمناك هستم كه هنگام معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد!

محمد بن منكدر می گوید:

پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض كردم: خدای رحمتت كند، من



[ صفحه 213]



می خواستم شما را موعظه كنم، اما شما مرا راهنمایی كردید. [1] .


[1] رأيت الباقر (ع) و هو متكي ء علي غلامين اسودين. فسلمت عليه فرد علي علي بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحك الله لوجاءك الموت و انت علي هذه الحال في طلب الدنيا، فخلي الغلامين من يده و تساند و قال: لو جاءني و انا في طاعة من طاعات الله اكف بها نفسي عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف الله لوجاءني و انا علي معصية من معصاي الله، فقلت: رحمك الله اردت ان اعظك فوعظتني. ارشاد مفيد 2 / 159؛ مناقب 4 / 201؛ كشف الغمة 2 / 330؛ الفصول المهمة 213؛ بحار 46 / 287.